تبادل لینک
هوشمند برای
تبادل لینک
ابتدا ما را با
عنوان رضا♥سجاد
n> و آدرس
poormoradi.LXB.ir لینک نمایید
سپس مشخصات
لینک خود را در
زیر نوشته . در
صورت وجود لینک
ما در سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
شب از نیمه گذشت… امشب هم نیامدی… من به تخت سرد خودپناه میبرم… تو به میان بازوان گرم او هجوم می بری… من با تنهاییم خوابیده ام… وتو با او همخواب شده ای… من اشک هایم را میبوسم… و تو از وجود او بوسه میگیری… من آرام به سایه ام میگویم: شب خوش همدم من… و تو در زیر گوشش میخوانی :شب ما آغاز شد عشــق من…
هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند.. هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد؛ اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند! با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد؛ اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند!
مردی در آن نزدیکی به او گفت: چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی؟! هندو گفت: عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند، طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن.. چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند!
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود . دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت. وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت: می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو. گمانم او هم خوشحال می شود.
دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد را نگاه کرد که از پلههای اتوبوس پایین می رفت و وارد قبرستان کوچک شهر می شد!
همه میگفتن : عشقت داره بهت خیانت میکنــــــــــــــــه ! گفتم : میدونــــــــــــــــم گفتن : این یعنی دوست نــــــــــــــــداره ! گفتم: میدونــــــــــــــــم گفتن : یه روز میزاره میره تنها میشــــــــــــــــی ! گفتم : میدونــــــــــــــــم گفتن : پس چرا ولش نمیکنــــــــــــــــی ؟! گفتم : این تنها چیزیه که نمیدونــــــــــــــــم ...!