بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم اگه دلمون می شکست با یه آبنبات
دلمونو بدست می آوردن
بزرگ که شدیم وقتی دلمون رو شکستن با هیچ چیز
دیگه نمیشه درستش کرد فقط جای شکستگیش روی دل
میمونه با هیچ آبنباتی درست نمیشه
بچه بودیم همه رو ۱۰تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضیها رو هیچی بعضیهارو کم و بعضیها
رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درستو غلط باعث شد که اندازه
دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو به اندازه همون۱۰تای بچگی دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده
و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم حتی فکر شکستن دل کسی رو هم نمیکردیم
بزرگ که شدیم خیلی راحت دلها رو میشکنیمو از کنارش رد میشیم
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ كه شدیم حتی ۱۰۰تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم انسانها رو به خاطر انسان بودنشون
میخواستیم ونه پول و…
بزرگ شدیم به همه چیز نگاه میکنیم بجز انسان بودن
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه کهبودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم
…هیچ کس نمی فهمد
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم ، بزرگ که نشدیم هیچ ، دیگه همون بچه هم نیستیم
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم . . .